جدول جو
جدول جو

معنی لوح خوان - جستجوی لغت در جدول جو

لوح خوان
(یِ پَ)
خوانندۀ لوح. که لوح خواند.
- طفل لوح خوان، کودک نوخوان و خط آموخته:
وآن کوس عیدی بین نوان بر درگه شاه جهان
مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده.
خاقانی.
نصرت تو زاده تا باتیغ اوست
چرخ طفل لوح خوان می خواندمش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
لوح خوان
آنکه لوح را بخواند. یا طفل (کودک) لوح. کودک نو آموز
تصویری از لوح خوان
تصویر لوح خوان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صبح خوان
تصویر صبح خوان
ویژگی مرغی که هنگام صبح آواز می خواند، در علم زیست شناسی کنایه از بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مرغ خوش خوٰان، زندلاف، هزاردستان، شباهنگ، عندلیب، شب خوٰان، مرغ سحر، مرغ چمن، بوبرد، بوبردک، زندواف، زندوان، زندباف، هزارآوا، فتّال، هزار، هزاران برای مثال چه حالت است که گل در سحر نماید روی / چه آتش است که در مرغ صبح خوان گیرد (حافظ - ۱۰۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش خوان
تصویر خوش خوان
خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین
خوش لحن، خوش نوا، خوش الحان، خوش گو، خوش سرا، عالی آوازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوحه خوان
تصویر نوحه خوان
کسی که برای گریاندن دیگران اشعار غم انگیز بخواند
فرهنگ فارسی عمید
(نیو دَ / دِ)
آنکه سبوح و قدوس... برخواند. فرشته:
جرعۀ جان از زکات هر صبوح
بر سر سبوح خوان افشاندمی.
خاقانی.
حریف صبوحم نه سبوح خوانم
که از سبحۀ پارسا میگریزم.
خاقانی.
پیش کآن قرا شود سبوح خوان
در صبوح عیش جان درخواستند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَنَ / نِ)
آنکه نوحه خواند. که نوحه گری کند. نوحه گر، کسی که در ایام سوگواری امامان برای دسته های سینه زن یا زنجیرزن اشعار مصیبت و نوحه و مرثیه را به آهنگی مخصوص می خواند و عزاداران به آهنگ او سینه و زنجیر می زنند، پامنبری. شاگرد روضه خوان که پیش از استاد به پای منبر ابیاتی در مصائب اهل بیت خواند. روضه خوان که پای منبر ایستد و اشعار مصیبت خواند. (یادداشت مؤلف). آنکه مقامش دون آخوند روضه خوان است و در فاصله فرودآمدن آخوندی از منبر و برشدن آخوند دیگر، پای منبر ایستاده یا نشسته نوحه و اشعار مرثیه به آواز خواند
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
مدحت گوی. مدیحه خوان. که در توصیف و تمجید ممدوح اشعار گوید یا برخواند:
سرای اوگه خوان و بساط او گه بزم
ز مدح خوانان خالی ندید هرگز خوان.
فرخی.
چون رای تست باغ و طرب عندلیب آن
بر گل چو مدح خوانت همی مدح خوان کند.
مسعودسعد.
این مدح خوان دعا کندش زآنکه در جهان
کم بود نعمتی که بر این مدح خوان نداشت.
مسعودسعد.
جهان شهریارا اگر پیش تو
چو بنده دو صد مدح خوان باشدی.
(کلیله و دمنه).
در بوستان جان تو شد بنده سوزنی
با ده زبان چو سوسن آزاده مدح خوان.
سوزنی.
چون تو ملکه نبود و چون من
کس ساحر مدح خوان ندیده ست.
خاقانی.
محمودهمتی تو و ما مدح خوان تو
شاید که جان عنصری اشعارخوان ماست.
خاقانی.
بر دست راست و چپ ملکان مادح وی اند
خاقانی از زبان ملک مدح خوان اوست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کُ)
نعت فاعلی از لوت خوردن. که لوت خورد. که لوت خوردن کار اوست:
هرکه روزی برّه ای تنها نخورد
در میان لوت خواران مرد نیست.
بسحاق اطعمه.
و رجوع به لوت شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُوحِ دی)
لوحچه که بر سر دیوان ها از طلا یا از رنگ سازند. (آنندراج) :
بس که دارد طبع ارباب سخن افسردگی
میدهد هر لوح دیوان یاد از لوح مزار.
شفیع اثر
لغت نامه دهخدا
(حِ رَ)
جان عزیز. (لغت محلی شوشتر خطی) ، آسایش جان. (ناظم الاطباء) ، کنایه از معشوق و شراب و هرچیز خوب. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(اَهْ دُ خوا / خا)
مرغ صبح خوان، بلبل:
ز پرده نالۀ حافظ برون کی افتادی
اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی.
حافظ.
چه حالت است که گل در سحر نماید روی
چه آتش است که در مرغ صبح خوان گیرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوحه خوان
تصویر نوحه خوان
نیوه خوان کسی که نوحه خواند
فرهنگ لغت هوشیار
سونخوان آفرینخوان کسی که مدح بزرگی را بخواند شاعر مدیحه گوی: محمود همتی تووما مدح خوان تو شاید که جان عنصری اشعار خوان ماست. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه لوت خورد کسی که طعامهای لذیذ خورد هر که روزی بره ای تنها نخورد در میان لوت خواران مرد نیست. (بسحاق اطعمه لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوح دیوان
تصویر لوح دیوان
پلمه ای کوچک و زر نگاریده بر سر دیوان چامه سرایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغز خوان
تصویر لغز خوان
کسی که از دیگران عیب گیرد لغاز خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح خوان
تصویر صبح خوان
پگه خوان بلبل هزار دستان پرنده ای که در وقت صبح آواز خواند، بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وا خوان
تصویر وا خوان
دوباره خواندن وا خوانی، مقابله کتب مطابقه: (... و نادانی غالب کتاب و عدم اعتنا بواخوان و مقابله را بران بیفزاییم)، امتحان درستی و نادرستی دو قپان
فرهنگ لغت هوشیار
مداح، ستایشگر، مدحت گر، مدیحه گو، مدیحه سرا، مدحت خوان، مدحت سرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد